تابهشت
 
 
پنج شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, :: 10:47 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

خدایـــــــــــــا؛

بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛

بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛

بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛

مرا ببخش ...



پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : فرزانه آقایی



پنج شنبه 26 آبان 1393برچسب:, :: 10:35 ::  نويسنده : فرزانه آقایی
پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:, :: 10:29 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

یکی از مواهبی که اصحاب یمین در بهشت دارند قرار گرفتن در زیر سایه درختان سدر است

و در ذیل تفسیر آیه مبارکه سوره واقعه «فی سدر مخضود» خصوصیات این درخت مطرح می‌شود.

قرآن کریم می‌فرماید:

اصحاب یمین و مؤمنین در زیر سایه درختان سدر بی خار قرار دارند.

درخت سدر طبق نظر بسیاری از مفسیرین درختی است تناور که بلندیش گاهی به چهل متر

می‌رسد و تا دو هزار سال عمر می‌کند لذا سایه ای بسیار سنگین و لطیف دارد و تنها عیب این درخت

این است که خار دارد لذا قرآن کریم با توصیف «مخضود»

این عیب را از درختان سدر بهشتی بر می‌دارد

چرا که مخضود به معنی بدون خار است.

و در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که در ذیل توضیح و تفسیر درخت سدر می‌فرمایند:

خداوند می‌فرمایند «فی سدر مخضود» یعنی خارهای آن را قطع کرده است؛ و بجای هر خار میوه ای

قرار داده که هر میوه ای هفتاد و دو رنگ ماده غذائی دارد که هیچ یک شباهتی به دیگری ندارد.

 

بحار الأنوار، ج 8، باب الجنه و لعنیمها، ص 151، ح 90.

بهشت و جهنم



پنج شنبه 23 شهريور 1393برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

يک سال رئيس بخارا به حج رفت. چون به نزديک عرفات رسيد، درويشي پيش او آمد
با پاي برهنه و تاول زده، تشنه و گرسنه به رئيس بخارا گفت: «آيا روز قيامت
جزاي من مثل جزاي تو باشد؟»

رئيس جواب داد: «حاشا که خداي عزوجل من را چون جزاي تو دهد، زيرا که من متمول هستم و به فرمان خدا آمدم و تو برخلاف فرمان خدا آمدي.»



جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 16:38 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

خدایا چنان کن سرانجام کار             توخوشنودگردی ومارستگار



دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, :: 19:36 ::  نويسنده : فرزانه آقایی


نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.



دو شنبه 20 دی 1392برچسب:, :: 19:34 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

ابراهیم و آتش و گنجشک


نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...

و خوشا به حال گنجشکان سرفراز


داستـان های کوتـاه جالب و خوانـدنی (201)


داستـان های کوتـاه جالب و خوانـدنی (201)



دو شنبه 27 آذر 1392برچسب:, :: 19:27 ::  نويسنده : فرزانه آقایی
ﻣﻌﻠﻢ سر كلاس فارسي ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت:ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ         که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ     ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»
ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی      نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی


دو شنبه 9 مهر 1392برچسب:, :: 19:23 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

روزی تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگي ام را!

به جنگلی رفتم تا برای آخرين بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم: آيا می‏ توانی دليلی برای ادامه زندگی برايم بياوری؟

و جواب ‏او مرا شگفت زده كرد.

او گفت : آيا درخت سرخس و بامبو را می بينی؟

پاسخ دادم : بلی.

 

فرمود: ‏هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای كافی دادم. دير زمانی نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتر ‏رشد كردند و زيبايی خيره كننده ای به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمايان شد. در ‏مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت ‏رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشه ‏های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ريشه هايی ‏كه بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نياز داشت را فراهم می ‏كرد.

‏خداوند در ادامه فرمود: آيا می‏ دانی در تمامی اين سالها كه تو درگير مبارزه با ‏سختيها و مشكلات بودی در حقيقت ريشه هايت را مستحكم می ‏ساختی. من در تمامی اين مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم.
‏هرگز خودت را با ديگران ‏مقايسه نكن. بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايی جنگل كمك می كنن. ‏زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد می ‏ كنی و قد می كشی!
‏از او پرسيدم : من ‏چقدر قد مي‏ كشم.
‏در پاسخ از من پرسيد: بامبو چقدر رشد می كند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر كه بتواند.

 

‏گفت: تو نيز بايد رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه ‏بتوانی


دو شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, :: 19:20 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند، او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .amstory.mihanblog.com

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .

وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .

دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها

از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :

« چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه .

با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه .

آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره»



دو شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : فرزانه آقایی
 
 
داستان کوتاه مردی چهار پسر داشت.
آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود.
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.
پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»
پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!»

مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید!
شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود.
وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند!
اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند


دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : فرزانه آقایی


یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...


توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !



شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 17:32 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

در دنیای پراضطراب امروز آرامش و راحتی خیال نعمتی است که بسیاری آرزوی آن را دارند اما برای رسیدن به آن تنها آرزو کافی نیست بلکه باید قدم پیش نهاد و کاری کرد. آنچه در پی می آید برخی تکنیکهای روانی شناختی است که ضمن کمک به رفع تشویش ونگرانی آرامش و نشاط و شادی را در زندگی ما رونق می بخشد.
 


راز اول : با خدا ارتباط برقرار کنید
حداقل نیاز انسان به روح خدایی مانند احتیاج نوزاد به مادر است به همان میزان که جسم برای ادامه حیات به هوا وغذا نیازمند است، روح و باطن نیز به هدایت الهی وروح ربانی محتاج است.آرامش جان، زمینی حاصلخیز است که دانه های"خواست ونیاز"درآن به خوبی می روید.نیازهای به حق را دریاد خداوند که آرامش جان وقلب است بکارید تا به خوبی تحقق یابند. خداوند همراه کسی است که او همراه خداوند باشد با توجه به خداوند وخواندن نامهای اوهمراهی وپشتبانی خدا را به سوی خودجلب کنید پس به خداوند توجه کنید تا الهی شوید! به خدا توکل کنید.هرچه ارتباط شما با خدا این نیروی عظیم وخرد لایتناهی بیشتروبیشترشود آرامش ونشاط بیشتری را در خود تجربه می کنید و هر چه ارتباط شما با خدا محدودتر شود ترس واضطراب بیشتری بر شما چیره می شود. خداوند فرموده است"اگر مرا یاری کنید شما را یاری می کنم وقدمهایتان را استوار میگردانم"یار خدا بودن یعنی براساس قوانین الهی رفتار کردن، گناه نکردن، کمک به دیگران، نرنجاندن دیگران، احترام به والدین و درواقع یار خدا بودن همان یاری کردن به خود است.

رازدوم:ازآنچه هستید راضی باشید
بدن وسیله زندگی است نه جوهرآن.آن قدرکه ما انسانها با ظاهر جسمی خود مشخص می شویم یک درخت با تنه اش مشخص نمی شود.تجربیات ما باید .....
.

.

.
مثل درخت به ما شکل بدهد ولی این کار را نمی کند.فقط جوهره وجودمان است که با شرایط محیط از بین نمی رود، شکسته نمی شود ویا درمعرض دید وبررسی دیگران قرار نمی گیرد.وجود داشتن پر معنا وپر مفهوم است.من وجود دارم، من هستم، من این جا هستم، من در حال شدن هست، تنها من هستم که زندگی را می سازم و..هر کدام از ما انسانها در این دنیا ما موریتی خاص داریم.باکمک به دیگران ومهرورزی به آنان باعث تکامل روحمان می شویم.رسالت اصلی ما در این دنیا بیدار شدن و بیدار کردن است وزندگی ما به منزله یک سفراست و هدف نیست.منظور از بیداری فعال شدن در همه ابعاد وجود و همه زوایای زندگی است مانند بیداری جسمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و...خلاصه در یک کلام"بیداری الهی".

راز سوم:مثبت فکر کنید
یاد بگیرید که احساس هایتان را از طریق افکار مثبت مهار کنید.به دقت افکارتان را زیرنظربگیرید و هنگامی که یک فکر منفی هجوم می اورد خودتان را وارسی و به جای آن یک فکر مثبت جایگزین کنید.ذهن مثبت اوضاع مثبت را به خود جلب می کند.به خاطر داشته باشید که عالم به نیات ما پاسخ می دهد.
افکار وعقاید ما به صورت انرژی از وجودمان ساطع میشود وبه جهان بیرون راه می یابد ومحیط سعی می کند آنچه را می خواهیم به ما هدیه کند.راز توفیق آن است که میزان انرژی خود را در جهت مثبت و صعودی افزایش دهیم و برای خود ودیگران همیشه بهترینها را بخواهیم.چرا که حتی اگر در مورد دیگران نیت بد و منفی داشته باشیم آثار مخرب آن گریبانگیر خودمان می شود.چه زیباست که بهترین نیات وآرزوها وافکار را برای خود ودیگران داشته باشیم تا به اوج آرامش وشادی برسیم.

راز چهارم:بر آرامش درونی تمرکز کنید
در دل توفان هم آرامش نهفته است.مهم نیست که درهرزمانی از روز چه اتفاقی بیفتد.هر چه مسایل به نظر مشکل وپر دردسر بیایند و هر چه قدر که بخواهیم کارهای زیادی را در آن واحد انجام دهیم باید فقط به خلوتگاه درون خویش برگردیم و آرامش درونی پیدا کنیم.برای دسترسی به خلوتگاه درونی چشمهایتان را ببندید و روشنایی آرام و ملایمی را درون خود تصور کنید.این فضا جایی است که ضربان قلب شما به فرمان شما آرام می تپد.به آن جا بروید واز دوردست استاد معنویتان از راه میرسد در گوشتان زمزمه می کند:"هر جا می توانید خوبی کنید در هر چه می توانید به هر شکل که می توانید هروقت که می توانید به همه اشخاصی که می توانید و تا زمانی که میتوانید"نور سفیدی فضای دلتان را آرام می کند.سپس بر این آرامش حاصل شده تمرکز کنید.

راز پنجم:قضاوت خود را به تاخیر بیندازید
در این جهان هیچ حادثه ای بر حسب تصادف ودر همه وقایعی که روی میدهند لطف و رحمت الهی نهفته است.تمام حوادث برای ما پیامهایی دارند که سبب تکامل روحمان میشوند.مثلاً شما می توانید پیام آن حادثه به ظاهر بد را بعد از گذشت مدت زمانی بفهمید و یا حتی ممکن است تا زمانی که زنده هستید، متوجه نشوید زیرا بسیاری از این وقایع فراسوی درک ما و جزء اسرار الهی هستند و تلاش برای فهم حکمت خداوند با هوش محدودمان مانند سنجش اقیانوس با پیمانه است.همچنین در ذهن الهی، از دست دادنی ای وجود ندارد واگر شما به ظاهر چیزی را از دست میدهید معادل آن شئ و یا حتی بالاتر از آن را به دست خواهید آورد و تمام این اشیاء وسیله ای برای تکامل و زیبایی شما هستند.بیایید کاملاً بپذیریم که در هر موقعیت نامطلوب، نیکی پنهانی برای همه وجود دارد."ساقی هر چه ریزد لطف اوست"

راز ششم:صفتهای مثبت خود را افزایش دهید
از غیبت، تهمت و صفتهای نسنجیده درباره افراد یا حوادث، حسادت، کینه، دروغ، جر وبحث کردن با دیگران و خلاصه رنجاندن دیگران به شدت پرهیز کنید.زیرا کسی که با انجام دادن این گونه اعمال تراکمی از نیروهای منفی عذاب می کشد، خودتان هستید. زمانی که به دیگران خوبی و کمک می کنید تجمعی از نیروهای مثبت به دور خودتان فراهم می اورید و این نیروهای مثبت باعث آرامش و شادی شما می شوند.هنگامی که وضو می گیرید الکتریسیته های ساکن را به سطح بدن خود می اورید.آب نیز زسانا است وشما امواج الفا {امواج آرامش بخش} تولید می کنید.با کشیدن مسح سراین امواج را به کورتکس مغزانتقال می دهید و باعث می شوید که ناحیه شلوغ ذهن آرام گیرد.با مسح پا انتقال امواج آلفا را در اندامهای پایینی سرعت می بخشید.بیشترین منطقه ای که در کره زمین امواج آلفا دارد کعبه است.زمانی که شما نماز می خوانید و جهت خانه خدا قرار می گیرید وهفت قسمت بدن شما با زمین تماس پیدا می کند، امواجی را دریافت می کنید که باعث آرامش شما می شوند.برای افزایش نیروهای مثبت خود می توانید در یک وان حمام پر از آب ونمک به مدت بیست دقیقه قرار بگیرید.در بطری های رنگی آب خوراکی بریزید و به مدت دو ساعت در معرض نور شدید آفتاب قرار دهید سپس آنها را در یخچال بگذارید و در موقع لزوم بنوشید.بدون کفش وجوراب روی چمن راه بروید زیرا طبیت منبع انرژی نیروهای مثبت است.

راز هفتم:به دستورات اخلاقی احترام بگذارید
از کنجکاوی کردن در زندگی دیگران دوری کنید.از خواندن نامه های شخصی ودفتر خاطرات محرمانه دیگران و گوش دادن به مکالمات خصوصی آنها اجتناب کنید.بدون در زدن واجازه گرفتن وارد هر مکانی نشوید.سعی در اثبات درستی نظرات و عقاید خود به دیگران نداشته باشید.تلاش نکنید که به زور افکار و عقاید دیگران را تغییر دهید، زیرا در صورت رعایت نکردن این دستورات آرامش خود را بر هم می زنید.به پدر ومادر خود نیکی کنید.با آنان با صدای بلند صحبت نکنید.
"بتی.جی ایدی"می گوید:"از زمانی که شما به درگاه خداوند دعا می کنید این دعاها به صورت شعاع های نورانی به طرف آسمان بالا می روند و فرشته ها برای اجابت به زمین می آیند ولی در میان این شعاعهای نورانی یکی از همه فوق العاده قطورتر و نورانی تر است و فرشتگان به محض مشاهده آن سریع به آن رسیدگی می کنند.این پرتو قدرتمند و خیره کننده مربوط به دعای پدر ومادر در حق شماست.دعای مادر خالصانه ترین دعاهاست.چه زیباست به والدین خود از صمیم قلب احترام بگذارید ونیازهای آنان را تامین کنید زیرا که مهر و نیکی به آنان سبب آرامش و نشاط درشما می شود.

راز هشتم:حس ها را از یکدیگرجدا کنید .
اغلب ما به این مسئله توجه چندانی نداشته ایم که حواس پنجگانه خود را از یکدیگر تفکیک و آنها را به صورت مجزا از یکدیگر حس کنیم.ذهنتان را برای بالا بردن آگاهی حسی، پرورش دهید.امروز بر بینایی تمرکز کنید، فردا بر مزه، روزبعد بر بویایی و...مثلاً زمانی که در حال دوش گرفتن در حمام هستید قطرات آب را روی بدن خود احساس کنید واز اینکه باعث تمیزی وآرامش شما می شود، لذت ببرید.موقعی که در حال غذا خوردن هستید فقط به طمع و مزه غذا تمرکز کنید.وقتی در حال ریختن چای در استکان هستید به صدای ریزش آن گوش دهید.به این ترتیب، شروع به جدا کردن تجربیات حسی تان از یکدیگر کنید و از هر کدام لذت ببرید.

رازنهم:دید جدیدی پیدا کنید
پرهای دم طاووس رنگارنگ هستند وهنگامی که از زاویه ای خاص به آنها نگاه می کنید درخشش وزیبایی بی نظیری دارند.خیلی از مسائل در زندگی هنگامی ارزش خود را نشان می دهند که از زاویه درست دیده شوند.ولی نگرشهای متشابه وکلیشه ای، دیدن این زیبایی ها را مشکل می سازد.اگر به هر مسئله ای از زاویه ای درست نگاه کنید در آن چیزهای با شکوه وزیبایی خواهید دید.سعی کنید همه چیز وهمه کس را با چشمهای تازه ای ببینید که از طریق عادت تیره وتار نشده اند.با این روش شما می توانید ثروتهای نامحدودی را کشف کنید.به خاطر داشته باشید که اگر از زاویه ای درست به تمام چیزها واشخاص نگاه کنید هرشخص یا هرشیء از طرف خالقتان برای شما ارمغان و پیام زیبایی به همراه خواهد داشت.

رازدهم:وسایل اضافی را از محیط زندگیتان خارج کنید
اشیاءدرون خانه تان را لمس کنید واز خودتان بپرسید آیا به این وسایل احتیاج دارم؟کتابها را از درون قفسه بیرون بیاورید وببینید آیا دوباره قصد خواندن این کتابها را دارید.هرشیء یادگاری را بررسی کنید واز خودتان بپرسید:"آیا هنوزلحظه ای را که این شیء به یادم می آورد برایم مهم وبا ارزش هستند؟"لباسهایتان را باز کنید وتوجه کنید که آیا به تمام این لباسها احتیاج دارید واز آخرین باری که آنها را پوشیده اید چه قدر زمان می گذرد و آیا دوباره تصمیم به پوشیدن آنها دارید؟بعد از این بررسی کاملی که به عمل می اورید تمام وسایل ولباسهای اضافی تان را به دیگران ببخشید و یا آنها را حراج کنید.زیرا که هر شیء انرژی خودش را دارد واگربه کار نرود درخانه به آب راکد تبدیل می شود.همچنین جای مناسبی برای جوندگان و پشه ها می گردند.پس مراقب باشید وبگذارید انرژی آزادانه جریان یابد وآب جاری گردد.اگر کهنه ای را نگه دارید تازه ها جایی برای تجلی خویش نمی یابند.پس برای چرخش انرژی و پیشرفت درزندگی تان وسایلی را که احتیاج ندارید ازمحیط خارج سازد.


 



شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 17:28 ::  نويسنده : فرزانه آقایی
 
یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند.

این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن می‌خوانند و یا کلمه "الله" را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می‌دهد.

وی در ادامه افزود: بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق می‌کردم از بیماری‌های مختلف روحی و روانی رنج می‌بردند. من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم، زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود.

این پژوهشگر هلندی همچنین گفت: از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع می‌شود، از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس می‌شود، به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی می‌دهد. حرف لام که حرف دوم «الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان می‌شود. تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله» تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است. اما حرف هاء حرکتی به ریه می‌دهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب می‌شود.

به راستی که قرآن کریم در آیه‌ای کریمه می‌فرماید:

«الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر الله تطمئن القلوب»


شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 17:26 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

امروز به یک آیه از قرآن رسیدم که خیلی قشنگ و عمیق بود برام. البته تمام آیات قرآن قشنگ و دوست داشتنی هستند اما این یکی ... یـه حالی شدم با خوندنش

آیه 36 زخرف :

وَ مَن یَعشُ عَن ذِكرِ الرَّحمنِ نُقَیِّض لَهُ شَیطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ

و هر کس از یاد خدا رویگردان شود ، شیطان را به سراغ او میفرستیم ؛ پس همواره قرین اوست

و در دو آیه بعد همین سوره یعنی آیه 38 از حال و هوای ما در قیامت میگه و میگه : ... زمانی که (در قیامت) نزد ما حاضر شود می گوید ای کاش میان من و تو فاصله مغرب و مشرق بود ؛ چه بد همنشینی بودی

این پست رو خیلی نا خودآگاه گذاشتم روی وبلاگ ، فقط به خاطر اینکه کمی فکر کنیم ..........
تمام دردها و ناراحتی های ما به خاطر غفلت از خداست ... هر چی کم داریم توی زندگی بخاطر دوری از خداست
خود خدا داره میگه کسی که با خدا نیست ، شیطان به سراغش میره ... و وقتی هم شیطان همراه و همنشین لحظه های ما باشه هیچ معلوم نیست آخرش چی بشه ...
و جالب اینه که توی قیامت ، ما به همون شیطان میگیم ای کاش فاصله من و تو فاصله مغرب و مشرق بود ...
پس بهتر نیست از همین امروز یاد خدا رو توی لحظه های زندگیمون بیشتر کنیم ؟؟ باور کنید هرچی خدا پررنگـتر باشه توی زندگی ما، احساس آرامش و خوشبختی بیشتری داریم...

فقط به این آیه ها کمی فکر کنیم ... همین

 

قرآن     www.ma3ta.com


دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 18:27 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

 



دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 18:23 ::  نويسنده : فرزانه آقایی

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

 

کریم خان زند و مرد درویش



دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 18:17 ::  نويسنده : فرزانه آقایی
امروز
امروز روزی توست!
بسیاری این روز را در خواهند یافت
بسیاری آن را سرشار خواهند زیست
چرا تو از آنان نباشی؟
Today is a new day!
Many will seize this day
Many will live it to the fullest
Why not you?
 

 



دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 18:5 ::  نويسنده : فرزانه آقایی
 

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید

دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را

باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن

تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند این صورت انگشت نما را

آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت

که سراپای بسوزند من بی سر و پا را

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را

همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن

خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تابهشت و آدرس tabehesht.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 20194
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1